باشگاه ماجراجـــــو

ههی

به نام خدا

سلام به همه دوستان♥️♥️

بعد یه مدت طولانی وارد سایت شدم 😍

روز۷۴ پاکی😍😍

امیدوارم هیچ کس درگیر این گناه نشه و هرکس درگیرش شده بتونه تا ابد ترکش کنه 

نام داستان صبح ازادی تا ته بخونید داستان زندگی من نیست خوندم دادم واستون خالی از لطف نیست.

سلام میخوام داستان زندگیمو واستون تعریف کنم من ادمی بودم که عاشق خدا بودم همه از اخلاقم تعریف میکردن همه بهم افتخار میکردن کم کم بعد چند وقت غرور من رو گرفت گفتم شیطان کیلو چنده . همون شب شیطان  داشت نگام میکرد گفت اگه ندیدی امشب بیچاره ات کنم .  همون شب یه دوستام گناه خ.ا رو یادم داد به خودم گفتم بزار یکبار که طوری نیس انجامش دادم ولی نمید ونستم گناهه فردا و همینطور هر روز روزها انجامش میدادم یه روز  دوستم بهم گفت من میخوام ترک کنم تو میایی نیم ساعت زدمش گفتم تو منو اینجا گیر انداختی که فردای اون روز سال تحویل میشد همه خونه ی پربزرگم بودیم دیگه پسر وش اخلاق و باحای  نبودم  موهام بهم ریخته بود اعصابم صفر بد اخلاق پای چشمام سیه بود دیگه افخار امیز نبودم تو اون سال درسم خراب شده بود یک سال بود که نماز نخونده بودم  بچه های فامیل رو میدیم نمره های عالی قبول شده تو رشته های خوب من چی یه بیکار الاف که تاز معتاد این کار هم شده بودم میخواستم برم بازم انجامش بدم رفتم و دیدم اقاجونم داره نماز میخونه بی حوصله از کنارش رد دم که صدام کرد گفت محمد جواد بابا بیا نشستم کنارش گفت برو وضو بگیر بیا نماز گفتم اقاجون خدا با من قهره گفت این چه حرفیه  مگه تو نماز اول وقت نمیخوندی چت شده .. اقاجون ادمی عاقلی بود بهش گفتم مبتلا چی شدم قول داد بین خودمون بمونه گفت به یه شرط کمکت میکنم گفتم چی گفت باید از امشب توبه کنی و نماز اول وقت خوندن رو شروع کنی . گفتم اقاجون ولش کنید خداحافظ رفتم تو یکی از اتاقا وسوسه شدم انجامش بدم فکر کردم  حالش 2 ثانیه اس بعدش چی   منصرف شدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم تصمیم گرفتم ترک کنم تا 5 روز رفتم رفیقم اومد دم خونمون گفت بیا کار باهات دارم قول داده بودم توبه کنم جوابشو ندادم  هر وقت وسوسه میشدم ب فندک دستمو میسوزوندم تصمیم قطعی گرفتم ترک کنم یک سال از ترکم گذشته بود چه روزهای خوبی بود تو روزای ترکم عشق میکردم هر روز زندگی بهتر بود فرداش سال تحویل بود خونه اقاجون دعوت بودیم امسال افتخار فامیل بودم نمراتم بالا بود   چه حالی میداد که رفتم اتاق نمازمو خوندم با خدا کلی حرف زدم که موقع خواب شیطان اومد سراغم گفت بعد یک سال بیا یه حالی به ما بده  خیلی حالم بد بود بین دو راهی بودم انجام ندادن و ارامش ابدی انجام دادن و لذت ثانیه ای انجام ندادم و بلند شدم دو رکعت نماز خوندم خوابیدم و خواب دیدم روح من داره تازیانه میزنه به شیطان  اون سعی  میکرد ازم  تازیانه رو بگیره و به من بزنه ولی بهش نمیدادم بعد از اون هم  سعی کردم انجامش ندم نتیجه اش این بود فقط ثانیه ای لذت داره پاکی هاتون رو فدا نکنید ارامش و برکتی که الان دارم رو قبلا نداشتم چند سال بعد هم هوا فضا قبول شدم از خدا بخوایید میده بهتون شرط میبندم هو الرحمان  الان سیاهی زیر چشمام رفته موهام رشدش بهتر شده اخلاقمم خوب شده خدا داد وگرنه من کسی  نبودم بدونم ترک کنم 

سلام بازم کسی نیست

امروز روز 46 ام هستش خدا روشکر  پاکم پاکی که به راحتی بدست نیومده انشالله هیچ ادمی گرفتارش نشه یا حق