باشگاه افسانـــــــــــــه

به کاربر " آشنای قدیمی " 

سلام آبجی 

پیامتو خوندم و نمیدونی چقدر حالم خوب شد و باعث شد انگیزه بگیرم.. 

امیدوارم و در درگاه خدا دعا میکنم که ان شاالله تو زندگی همیشه در کنار همسرتون به خوبی خوشی زندگی کنید الهی که هیچ وقت غم نبینید و چهره شما و همسر محترمتون همیشه خندون باشه و خدا به شما ۴ تا بچه سال و با ایمان بده 

خدا همیشه یار و یاور شما و عزیزانت 

واسه ما هم دعا کن آبجی...

سلام 

به آبجی آشنای قدیمی 

ممنونم لطف کردید من پسرم ایشالا در کنار همسرتون خوشحال و سلامت باشید

سلااام عزیزای دل خدا

خطاب به حدیث:

سلام عزیزم، خیلی ممنون از راهنماییت، چون خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم از قوانینش زیاد خبرنداشتم و اینکه انگار محیطش نسبت به اون مواقع خیلی تغییر کرده.

ممنونم از دعاهای قشنگت خواهر گلم.

ان شاءالله شما و همه دوستان سایت به هرررچی تو دلشون میخوان برسن و قبل اونم به پاکی ابدی.

خطاب به جنگجوی درون:

سلام دوست من

خیلی ممنون از تبریکت و منم برات ارزوی خوشبختی و موفقیت دارم تو همه ی مراحل زندگیت.

راستش نمیدونم خانم هستید یا آقا یا اینکه چند سالتونه.و شاید همین باعث بشه نتونم خیییلی خوب راهنماییتون کنم.

من میخوام کمی از تجربه خودم بگم امیدوارم به دردتون بخوره، من از بچگی به این گناه و بیماری مبتلا بودم متاسفانه، همین باعث شده بود انرژیم کم بشه و منزوی بشم، تو مدرسه شاگرد خوبی بودم همیشه یعنی درسم خوب بود ولی خب همیشه ساکت و اروم بودم و از درون داغون بودم. یعنی میخوام بگم این مشکل انگار یه جورایی تو بقیه جنبه های زندگیمم تاثیر گذاشته بود.تقریبا از سن دوازده سیزده سالگی تا ۲۴ سالگی درگیرش بودم و از سن ۱۸ سالگی به شدددت دنبال ترک بودم. به شدت تلاش میکردم برای ترک. ولی خب هر دفعه با یه چیزی دوباره فریب شیطان رو میخوردم و متاسفانه این روال سخت و ناراحت کننده ی توبه و شکست خوردن پی در پی ۶سااال ادامه داشت.

میخوام بگم اون جور نبوده منم یهو بتونم ترک کنم. منم تلاش زیاد کردم، زیاد سختی کشیدم، زیاد زمین خوردم. افسرده شدم، ناراحت شدم، گریه کردم، التماس خدا رو کردم، حتی مقاطعی ناامیدم شدم که بتونم ابدی ترک کنم.ولی با همه اینا بازم به تلاشم ادامه دادم، بازم پیگیر ترک بودم، میدونستم تا ترک نکنم دلم اروم نمیگیره، میدونستم تا پاکی ابدی رو تجربه نکنم نمیتونم از خودم از زندگیم راضی باشم. همش دعا میکردم خدا قبل مرگم کمکم کنه توبه ی واقعی کنم و طعم پاکی رو بچشم.ببشترین مدت زمان ترکم هم تو این شش سال ۴ماه و نیم بود. بعد اون ۴ماه و نیم پاکی وقتی شکست خوردم خیییییلی داغون شدم، تا تونستم خودمو پیدا کنم چهار پنج سال طول کشید. چهار پنج سال روال توبه کردن و قول دادن ولی باز شکست خوردن ادامه پیدا کرد و من نمیتونستم بازم به مدت چهار ماه و نیم پاک باشم. سر ده روز دوازده روز هیجده روز شکست میخوردم.

ولی من خیلی سمج بودم خیلی.

میگفتم یا پاکی یا هیچی. از زندگیم اون موقع فقط یه چیز میخواستم اونم پاکی دائمی بود.

من هر دفعه سر یه چیزی شکست میخوردم، هر دفعه یه غفلت باعث شکستم میشد. اومدم همه ی عواملی که باعث شکستم میشد رو مو به مو بررسی کردم. فکر کردم ببینم هر دفعه چی باعث شده دوباره شکست بخورم. همه اون عواملو نوشتم که برای من بیشترینش فکر بود و اینکه تنبلی تو نماز خوندن.

همین که چند روز از نمازام غافل میشدم متاسفانه اون اتفاق تلخ پیش میومد و من دوباره دنیا رو سرم خراب میشد. خیلی روزای سختی بود. یادمه هر دفعه بعد این کار یه جورایی انگار تو برزخ بودم. نه دوست داشتم زندگی کنم نه دوست داشتم بمیرم.

نه روی توبه و رفتن پیش خدا رو داشتم نه ادامه ی این وضعیت رو...

دو سه روزی تو برزخ میگذشت و متاسفانه بیشترین امار تکرار این کارمم تو همون دوسه روز بود. چون ناامید و شرمنده بودم شیطان بازم موفق میشد.همین که برمیگشتم سمت خدا و دوباره نمازامو میخوندم تعداد روزای پاکیم بیشتر میشد. ولی خب بازم یه غفلت کوچیک بس بود تا دوباره به دام این گناه بیفتم.

اومدم همه ی عواملو نوشتم. خیلی فکر کردم که هیچ کدوم از قلم نیوفته. تصمیم گرفتم سبک زندگیمو تغییر بدم و از این انزوا بیام بیرون. وقتمو با کارای مفید پر میکردم. پیاده روی میرفتم. فایل های انگیزشی گوش میدادم،کتاب میخوندم، نمازهامم سر وقت میخوندم.رفتم مسجد محلمون و تو گروه های نماز جماعت و قران خوانی و اینا شرکت میکردم. اون موقع دیگه دانشگامم تموم کرده بودم. لیسانس. دنبال کار بودم ولی چون شهرمون کوچیک بود واسه رشته من کار پیدا نمیشد واسه خانما. این بود که منم وقتمو با این کارا پر میکردم. هفته ای سه بار میرفتم مسجد. هر روز پیاده روی میرفتم. وقتایی هم که تو خونه بودم همش سعی میکردم تو جمع باشم. میرفتم پیش مامانم سعی میکردم تو کارای خونه بهش کمک کنم، بیشتر به خودم احساس خوب میدادم،همش خودمو تشویق میکردم میگفتم ایول تو میتونی، تو ارزشمندی، تو حیفی که زندگیت با یه کار لعنتی پوچ بشه، حیفی که زندگیت تو یه چرخه ی معیوب گناه و توبه بیفته. اینم بگم خواستگارم داشتم ولی به خودم قول داده بودم تا حداقل یکسال از پاکیم نگذره ازدواج نکنم.

تا میخواستم فکرم منحرف بشه سریع میرفتم پیش مامانم. سعی میکردم اصلا تو اتاقم تنها نمونم.

روزا انقدر خودمو سرگرم میکردم و خودمو خسته میکردم که شبا زود خوابم ببره. تا میرفتم تو تخت از خستگی خوابم میبرد.قبل خوابم حتما حتما مثانه رو خالی میکردم و وضو میگرفتم. بعضی شبا که بدخواب میشدم تا میومدم به چیزای منفی فکر کنم سریع ذکر میگفتم سریع بسم الله میگفتم از جام پا میشدم میرفتم سر سجاده، من دردسرم شبا بود وگرنه روزا انقدر سرگرم بودم که فکرم کمتر منحرف میشد و اینکه روزا تنها هم نبودم. واسه شبا هم اینطور میگذشت.

اصلا اصلا هم حاضر نبودم فیلم خارجی نگاه کنم. به هییییچ وجه. حتی فیلم خارجیی که تو صداسیمای خودمون نشون میداد. سریع میگفتم من نگاه نمیکنم. میرفتم با داداش کوچیکم بازی میکردم ولی فیلمو نگاه نمیکردم. یه جوری شده بودم کلا علاقمو به فیلم خارجی از دست دادم. الان با همسرمم نگاه نمیکنم😂میدونم سخته ولی من اینکارو کردم. گوشیمو عوض کردم و یه گوشی نوکیای ساده دستم بود که فقط پیام میدادم و زنگ میزدم به دوستام. تلگرامم اکانتشو روی لپتاپ نصب کرده بودم که همیشه در دسترسم نباشه. فقط گاهی با بعضی از دوستام که همشون مثبت بودن اونجا چت میکردم. اینجور نبود همیشه بتونم به اینترنت دسترسی داشته باشم.

بعدشم یکی دوماهش زیاد سخت بود و همش مواظب عوامل بودم که سمتش نرم.بعدش یه جورایی انگار روال زندگی اومد دستم که باید از چه چیزایی دوری کنم و سمت چه چیزایی برم. بعدش بیشتر روی خودارزشمندی و عزت نفس و مثبت اندیشی کار میکردم. یادمه یه دوره هم شرکت کردم و تمریناشو انجام میدادم. ذهنم از این مسائل منظورم خ.ا و فلان فاصله گرفت.

راستشو بخواین اقا یا خانم جنگجوی درون من فکر میکنم بیشترین عامل شکست من غیر از غفلتم، ذهنم بود که پذیرش موفقیت و باور موفقیت رو نداشت. همین که تونستم یه مدت از این فضا فاصله بگیرم و مثبت تر فکر کنم خودش کمک بزرگی بهم کرد. ولی خب بازم تحریک بود میل جنسی بود ولی من فقط سعی میکردم حواسمو ازش پرت کنم.

بعد یکسالم که همسرجان اومد تو زندگیم و منم بعد یه مدت اشنایی کوتاه با ایشون تصمیم به ازدواج گرفتم. اینم بگم دوران اشنایی ما خیلی کوتاه بود و اونجور نبود که من از این طریق به گناه بیفتم. درواقع تنها دغدغم تو اون مدت شناخت ایشون بود که وقتی به یه کلیاتی رسیدم توکل برخدا کردم و اینگونه بود که عشق اغاز شد و منم تونستم از راه حلال جواب این نیاز خدادادی رو بدم. اینم بهتون بگم دوستان هیچ وقت به خاطر داشتن میل جنسی خودتون رو سرزنش نکنید.این بزرگ ترین نعمت خداونده که به ما انسانها داده و اگه الان بتونین به درستی مدیریتش کنین در اینده خیییلی زندگیتون شیرین خواهد بود به امید خدا.

راستش اینا تجربیات من بود نمیدونم تا چه حدی تونستم کمکتون کنم. ببخشید اولش تلخی هاشو گفتم چون لازم دیدم. بالاخره این مسیر پستی و بلندی داره که من پستی ها و سختی هاشم طی کردم. فقط خواستم بگم همش امید بود و تلاش.

من بعد یه مدت باور کردم که میتونم واسه همیشه این گناهو بزارم کنار. سبک زندگی جدید و درستم عادتم شد و نزاشتم دوباره به عادتای غلطم برگردم. الانم فک نکنین موقعیت گناه پیش نمیاد. حتی بعد ازدواجم‌موقعیت گناه یا وسوسه هست.درسته کم میشه ولی بازم پیش میاد ولی من به لطف خدا دیگه پاکم و اصلا حاضر نیستم پاکیمو ببازم. الانم شده به خاطر کار همسرم یا کار خودم یه چن هفته ای خونه نبودم و وسوسه خ .ا بازم به سرم زده ولی سمتش نرفتم. میخوام بگم شیطان هیچ وقت دست از سرتون برنمیداره تا روزی که زنده هستید. 

کتاب قدرت من هستم و کتاب برتری خفیف رو هم پیشنهاد میکنم بخونید.

ببخشید خیلی طولانی شد.

پاکیتون ابدی و در پناه خدا

فقط ناامید نشید ناامید نشید ناامید نشید و همین.

یادم میمونه شما هم یادتون بمونه

که قراره خیلی زود وارد این باشگاه بشم💚🤞

28/8/1401

روز 20

خطاب به آشنای قدیمی 🌿

سلام وقت شما بخیر 🌸

تبریک میگم پاکی ارزشمند و طلاییتون رو🥳🥳👏👏

ان شاء الله که بهترینها نصیبتون بشه 💐

بزرگوار درمورد  پیام‌ خصوصی که فرستادید باید خدمت شما عرض کنم که خودتون باید اسمتون رو وارد جدول کنید ،به این صورت که روزهای پاکیتون رو محاسبه و داخل کادر بالا وارد کنید.برای ویرایش روز پاکی باید پیام خصوصی بفرستید .

پاکیتون ابدی 💎

موفق و پیروز باشید🌷